معلم چگونه عظمت کلامت را فراموش کنم وقتی تو با سوختن شمع وجودت الفبای ایثار را به من آموختی

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد

داند که سخت باشد قطع امیدواران

با ساربان بگویید احوال آب چشمم.

تا بر شتر نبندد محمل به روز باران

بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت

گریان چو در قیامت چشم گناهکاران

ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد

از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران

چندین که برشمردم از ماجرای عشقت

اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران

چقدر خاکی بود.دکتر هرمز سهرابی

وداع:

سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل

بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران

 

چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت

باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران

در مصرع دوم بیت قرمز رنگ سعدی گفته: الا به روزگاران اما دکتر باتغییری بسیار ظریف و در عین حال تاثیر گذار اون رو تبدیل به حتی به روزگاران کردن و در بورد دانشکده زده بودن. سعدی با گذر زمان دوستان و عزیزانش را به فراموشی میسپارد اما  دکتر حتی با گذشت زمان خاطرات و روز های خوبی رو که با دانشجو هاشون داشتن فراموش نمیکنن.  من بعد باید حسرت بودن چنین استاد بزرگ وُ وزنه ی علمی اخلاقی سنگین رو تو دانشکده بخوریم.

 

باشم یا نباشم من "همچنان آسمان آبیست

هرچند که ما برای حفظ استاد در دانشکده و تقدیر از ایشون بخاطر تمام زحماتی که برای گروه جنگل کشیدن هیچ کاری نکردیم اما اینجا از تمام شما دوستان میخوام که در صورت تمایل دل نوشته هاتون به دکتر سهرابی رو در قسمت نظرات بنویسید:

لطفا به لینک ادامه ی مطلب بروید: